.: جـــوزا :.
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من / ورنه این دنیا که خندیدن نداشت....
http://youhosting.ir
نگارش در تاريخ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:مسلمان,کافر,همسایه,مدعی,نماز,بیماری,خدایا,شیطان,حکمت,, توسط هدیه صادقی


 فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت هر روز و هر شب با صدای بلند

همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :

خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر.مرگش را نزدیک کن
(طوری که مرد کافر می شنید)

زمان گذشت و مسلمان بیمار شد. دیگر نمی توانست غذا درست کند

ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد .

مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی

و غذای من را در خانه ام ظاهر می کنی و لعنت بر آن کافر خدا نشناس ... !

روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد ،دید این همسایه کافرِ است که غذا براش می آورد.

از آن شب به بعد، مسلمان سر نماز می گفت : خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی

که برای من غذا بیاورد. من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی!!!

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی 

تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد