پاییز برام یاد آور درده ...
با کلیک روی عکس، عکس را با سایز بزرگتر ذخیره کن
جایی خواندم:
مگر می شود پاییز بیاید و عاشق تر نشد؟
می خواهم بگوییم:
پاییز این سالهای من، با پاییز همه فرق می کند!...
برای خواندن بقیه مطالب به ادامه مطالب بروید ...
ادامه مطلب...
با سلام خدمت دوستان عزیز
همونطور که قولشو داده بودم
قصد دارم توی این وبلاگم دوبیتی ها ی مرحومه مادربزرگم " طوبی پاسار " رو که
در وصف پسر
براش فاتحه ای بخونید! البته این بخش مخصوص اعضا هستش و
برای خوندن این بخش باید عضو بشید.
در ستون کنار وبلاک باکس اعضا رو می تونید مشاهده کنید و از اونجا عضو بشید.
البته این دوبیتی ها رو در بخش ادامه مطالب میذارم و شما با کلیک روی
گزینه ادامه مطالب شاهد فرم ثبت نام اعضا
پس هر وقت پستی رو با عنوان یوسفم کو دیدید بدونید مختص اعضا هست.
اضافه کنم: من که سعادت دیدن دایی یوسف رو نداشتم، گاهی از حسرت ندیدنش،
خیلی دلتنگ می شم.
فقط 13 سالش بود، موقع تشییع هیچکس
همه می گفتن برو!!!! کجا به این هیکل و قد وبالا می خوره 13
همه میگفتن حقا که اسم یوسف برازندشه!!!!!!! .
بعد فوتش تا چهل روز داییام پا برهنه
توی گرمای شدید مرداد اونم توی خوزستان حاضر به پوشیدن کفش نبودن.
مادربزرگم مثل دیوونه ها شده بود، بی اختیار از خونه میزد بیرون و
راهشو می گرفت میرفت، بعد
مادرتون باشید بلایی سرش نیاد!!!. مادربزرگم خیلی سختی توی
زندگیش کشید، دنیا خیلی باهاش بد تا کرد،
اما دیگه طاقت این یکی رو نداشت واقعا کمرش رو شکوند،
کمر همه رو شکوند...
اینو توی شعراش خوب می تونید لمس کنید...
سر کند دل روز و شب با یاد تو
ای بنازم مستی فریاد تو
رام گشتی بهر رفتن بی صدا
صید کرد آسان تو را صیاد تو.
منتظر دوبیتی های بعدی در پست های بعدی باشید...