.: جـــوزا :.
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من / ورنه این دنیا که خندیدن نداشت....
http://youhosting.ir
نگارش در تاريخ پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, توسط هدیه صادقی

 

گاو ماما می كرد، گوسفند بع بع می كرد،‌ سگ واق واق می كرد

و همه با هم  فرياد می زدند حسنک كجايی؟

شب شده بود اما حسنک به خانه نيامده بود، حسنک مدتهای زيادی است

كه به خانه نمی آيد.

او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تی شرت های تنگ به تن می كند.

او هر روز صبح به جای غذا دادن به حيوانات،‌ جلوی آينه به موهای خود ‍‍ژل

می زند. موهای حسنک ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهای خود گلت

می زند. ديروز كه حسنک با كبری چت می كرد ،‌ كبری گفت: تصميم بزرگی گرفته است.

كبری تصميم داشت حسنک را رها كند و ديگر با او چت نكند چون او با پترس چت می كرد.

پتروس هميشه پای كامپيوتر نشسته بود و چت می كرد.

پتروس ديد كه سد سوراخ شده، اما انگشت او درد می كرد چون زياد چت كرده بود!

او نمی دانست كه سد تا چند لحظه ديگر می شكند.

پتروس در حال چت كردن غرق شد.

برای مراسم دفن او كبری تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود

اما كوه روی ريل ريزش كرده بود،‌ ريزعلی ديد كه كوه ريزش كرده

اما حوصله نداشت، ريزعلی سردش بود،‌ و دلش نمی خواست لباسش را در بياورد.

ريزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت، قطار به سنگها برخورد كرد و

منفجر شد. كبری و مسافران قطار مردند. اما ريزعلی بدون توجه به خانه رفت.

خانه مثل هميشه سوت و كور بود.

الان چند سالي است كه كوكب خانم همسر ريزعلی

مهمان ناخوانده ندارد ، او حتی مهمان خوانده هم ندارد،

‌او اصلا حوصله مهمان ندارد. او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سير كند.

او در خانه تخم مرغ و پنير دارد، اما گوشت ندارد. او كلاس بالايی دارد،

‌او فاميل پولدار دارد. او آخرين بار كه گوشت قرمز خريد،‌

چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو گله ندارد،

چون دنیای ما خيلی چوپان دروغگو دارد.

به همين دليل است كه ديگر در كتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

منبع: روزنامه اروند آبادان

 

نگارش در تاريخ پنج شنبه 8 مهر 1390برچسب:, توسط هدیه صادقی

 

 

چقدر حالم خوب است وقتی تو نگاهم می کنی

وقتی تو صدایم می کنی

وقتی که آدم حسابم می کنی

وقتی که می گویی انا فتحنا لک فتحا مبینا

چقدر خوب است شنیدن صدای گامهایت

در لحظه لحظه هایم که تو فقط مالک یوم دین نیستی

که تو مالک ایام و دین و دنیای منی

استغفار می کنم و پناه می آورم در آغوشت

وقتی که ابلیس نیستی ات را به رخم می کشد

چرا که فکر می کند که من نمی فهمم که دیدنت چشم سر نمی خواهد

چقدر حالم خوب می شود و به خودم و به داشتنت می بالم

به داشتن چون تویی که چشم بسته به پناهگاهت آمدم و

تو چه زیبا در آغوشت پناهم دادی

لاحول ولا قوة الا تو

چقدر حالم خوب است

چرا خوب نباشم وقتی عاشق و معشوقم تویی

یا مقلب القلوب و الابصار

دل و دیده ام را خوب نگه دار

که این امانتی را به تو امانت داده ام اینبار

 

 

با سلام خدمت دوستان گلم ببخشید که توی این مدت اینقدر

بدقول بودم و توی انتظار گذاشتمتون. بالا خره جواب اون

نظر سنجی رو گذاشتم. آخر همون پست می تونید جوابهاتون

رو بخونید.