.: جـــوزا :.
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من / ورنه این دنیا که خندیدن نداشت....
http://youhosting.ir
نگارش در تاريخ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:مسلمان,کافر,همسایه,مدعی,نماز,بیماری,خدایا,شیطان,حکمت,, توسط هدیه صادقی


 فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت هر روز و هر شب با صدای بلند

همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :

خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر.مرگش را نزدیک کن
(طوری که مرد کافر می شنید)

زمان گذشت و مسلمان بیمار شد. دیگر نمی توانست غذا درست کند

ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد .

مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی

و غذای من را در خانه ام ظاهر می کنی و لعنت بر آن کافر خدا نشناس ... !

روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد ،دید این همسایه کافرِ است که غذا براش می آورد.

از آن شب به بعد، مسلمان سر نماز می گفت : خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی

که برای من غذا بیاورد. من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی!!!

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی 

تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی

 

باران که ببارد
اندوه منو تو را خواهد شست
باران نوید پاکی هاست
باران که ببارد...

آمدیمو باران نگرفت
آمدیمو من باریدم و تو باریدی
و باز هم این آسمان نخواست که ببارد
هیچ معلوم هست تکلیف اندوهمان چه می شود؟؟؟
تکلیف دل من ، دل تو
تکلیف ما و این دلتنگی های بی امان چه می شود؟؟؟

من دلم باران می خواهد...
بارانی از چشم آسمان
ابر چشمان ما می بارد اما
شور است
دلمان را نمی شورد
می شوراند
می سوزاند

من دلم هوای باران دارد
حتی دلم برای غرش آسمان هم تنگ شده
آسمان که فریاد بزند
من هم فریاد خواهم زد
غرش آسمان ، فریادم را در آغوش می کشد
از چشم نا محرم می پوشاند

می گویند هوای پس از باران دیدنیست!!!... 

اما هر وقت باریده ، هر وقت غریده
فقط حریم اشک و فریادم بوده

پس از باران هوای من دیدنی نشد
چشمهایم به زحمت باز می شد
پس از هر باران ، پس چرا من زکام می گیرم

من دلم باران می خواهد
از همان بارانهایی که توی شعر های سپید می بارد
از همان بارانهایی که توی قصه ها می بارد
از همان بارانهایی که وقتی 
می بارد
زمین و زمان را گِل نمی کند
از همانهایی که دل را می شورد و نمی شوراند
از همانهایی که می رویاند

من دلم باران می خواهد
چرا طعنه می زنی
چرا نیش خند می زنی
چرا به رخم می کشی که این بارانی که می خواهم
افسانه و رویاست

مرگ که رویا نیست

پس مرگ می خواهم